
مدتی بود کثیف شده بودی...
تنت به تنه ی خیلی از آشغالها خورده بود !
نزدیکم که می آمدی همه وجودت بوی گند خیانت می داد...
نفسم تنگ شده بود ! ...
دور انداختمت، جائی میان همان زباله های محبوبت .
مدتی گذشت ، دلم طاقت نیاورد!
دست دراز کردم از وسط آشغالها بیرون کشیدمت ...
...
به خیال خودم شستمت، پاک پاک...
خواستم ببوسمت اما دهانت طعم عشق گندیده میداد...
نه .... !
تو از بیــــــــخ فاســـــــد شده بودی .. !